یک روز تلخ...

ساخت وبلاگ
مهرماه سال ۹۱ بود مثل هر روز صبح از خواب بیدار شدم کارای بابا (سکته مغزی کرده بود وسه سال گوشه خونه افتاده بود زبونشم بند اومده بود سمت راست بدنش فلج شده بود) انجام دادم  رفتم سرکار تو فروشگاه مواد غذایی قائم ساعت ۸:۳۰ بود آبجی زهرا زنگ زد که اب دسدت هست بذار برو خونه حال بابا بد شده و مامان دس تنهاست و کمک میخواد. من نفهمیدم از فروشگاه تا خونه چند دقیقه ای رسیدم میدونستم که حال بابا خیلی بده زنگ خونه رو زدم دیدم عمه درو باز کرد قیافش آشفته بود گفت مادرت بابات برده حموم بشوردش که تو حموم حالش بد شده من رفتم مادرم تا من دید یه نفس راحت کشید گفت بیا کمک کن .من مادرو فرستادمش بیرون بابارو وقتی دیدم اشکام ناخداگاه در اومد دیدم بابا بدنش مثل بید میلرزه وقتی من دید با اون حالش شروع کرد دعا کردن و گریه میکرد شروع کرد دستم بوس کردن گفتم بابا هنوز من نمردم که تو داری گریه میکنی هنوز کاظمت زنده است خودم تا اخر عمر نوکرتم و من نمیدونستم که این اخرین باری که بابا داره واسم دعا میکنه سریع لباس تنش کردمو بردمش خونه زنگ زدم شوهر عمه گفتم بیا بابام ببیریم بیمارستان اونم ۵دقیقه نکشید که اومد .مادر زنگ زد به داداش احمد و داداش علی که بیاید بیمارستان ۱۵ خرداد علی سرکار که بود پاش اسیب دیده بود و با اون حالش(عصا به دست)اومد خونه. سوار ماشین شدیم شوهر عمه تا بابام دید گفت این دمه اخرشه و خودتون واسه خیلی چیزا اماده کنید و رفتیم بیمارستان تا ما رسیدیم داداش احمدم رسید من بابارو بغل کردم و بردم تو اورزانش داش احمد رفت کارای پذیرش بکنه و علی ام با داش احمد رفت من تا بابارو گذاشتم روی تخت دیدم یه نفس عمیق کشید رفتم پیش دکتر گفت مریض بد حال داریم گفت بیارش تو گفتم سکته ای هستش نمیتونه راه بره شما زحمت بکشید بیاید بالا سرش دکتر اومد تا بابام دید گفت اینکه فوت کرده گفتم همین الان داشت نفس میکشید نگو اون نفس نفس اخرش بود  آسمون رو سرم خراب شد چشمای بابام خودم بستم دکتر صدا زد پرستارارو و بردنش شوک بهش دادن برنگشت که برنگشت داداشام اومدن مادرم و عمه دیدن من چشام پر اشک گفتن چی شده گفتم تمام کرد همه تا نیم ساعت تو شوک بودن دیدم گریه مادرم شروع شد همه شروع کردن گریه کردن من تمام خاطراتم با بابا اومد جلوی چشام چقدر باهم رفیق بودیم چقدر واسم زحمت کشیدچقدر..... رفتی و با خاطراتت چه کنم.... دیگه اشک امونم بریده نمیتونم بقیش بنویسم. متولد زمستان...
ما را در سایت متولد زمستان دنبال می کنید

برچسب : روز,تلخ, نویسنده : mehrdadsoleymania بازدید : 185 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 10:24